من با زمین...
من با آسمان، حرفی ندارم
ماه و چراغها
در یک خطوط پیوسته هستند
و جاده ها مکعب های متحرک را
به حرکت تشویق می کنند
صدا..
از عمق درد
ازعمق یک مسیر ولخرج
به گوش می رسد
و کسی که جان ما را مفت
از آسمان خریده است
وقتی...
پایان مرگ مجنون را دیدم
قلب من از - آه - گره خورد
و به دلم برات شد
که فردا...
روز بدی خواهد بود!
کاش آن شب
ماه مرموز مرا می کشت
کاش
هیچگاه...
فردا را نمی دیدم
و کاش هرگز، از خواب بیدار نمی شدم
حرف من باتالق است
حرف من...
الفبای ویرانی ست
کوه شالیزار را
به سخره می گیرد
و من، در تجلی راه - مغلوب - مانده ام
اکنون چگونه است
که بافتهای تنم پوسیده است.
رعنا ابراهیمی فرد
ZibaMatn.IR