رُز نمی خواهم، مرا آرکیده ای از لب ببخش
بر دلم پس لرزه هایی ماندگار از تب ببخش
کل دنیا را ببخشم تا زنی پلکی به من
آسمان ها زیر پایت، بر سرم کوکب ببخش
خون دل ها می کشم تا با غزل رسوا شویم
من که از عشقت بگویم، شعر خود مطلب ببخش
دین و ایمانم فراری می شوند از ناز تو
کرده ای تاراجم، از خود لقمه ای مذهب ببخش
کافری کردی به جانم فکر خونریزی نباش
من رئالم نازنین راهی از این مکتب ببخش
راه دوری رفته ای، ای صبر بی ایوب من
جرعه ای از بهترین ایوب را امشب ببخش
پشت آن دیوار آزادی سخن سنجم به بند
زیر باران خیس غم، آرکیده ای با لب ببخش
ارس آرامی
ZibaMatn.IR