هر چند می تکانمش از دل نمی رود
از چشم می نهانمش از دل نمی رود
در باغ خاطرات حیاتم نشسته است
از شاخه می پرانمش از دل نمی رود
با کوپه های تلخ قطار سرشک خویش
از دیده می چکانمش از دل نمی رود
او باز هم بهارترین می شود و باز
من باز می خزانمش از دل نمی رود
زهری که مرگ را به تنم قند می کند
هر لحظه می چشانمش از دل نمی رود
تصویر می شود به ورقپاره های عمر
هر روز می درانمش از دل نمی رود
او رفته است و مانده به زندان خاطرات
بیهوده می رهانمش از دل نمی رود
ارس آرامی
ZibaMatn.IR