چهل سالت شده:
یه روز وقتی پشت چراغ قرمز داری به یک دختر گل فروش لبخند میزنی و پسربچه ها رو از شستن شیشه ماشینت منع می کنی
یه عطر آشنا...
یه نگاه از دور...
یه لبخند شبیه به...!
یکهو با رایحه همون عطر مثل کپسول زمان پرتاب میشی به چند سال قبل!
دقیقا میفتی تو همون نقطه ای از زمان که ازش فرار کرده بودی!
همون دقیقه،
همون ثانیه...!
شونه هات یخ می کنه و خنده رو لبات میماسه!
یهو تو میمونی و ثانیه شمار چاراه و شجریان که از رادیو میخونه،
(بی همگان به سر شود بی تو...)
ارس آرامی
ZibaMatn.IR