هر فردی عاقل یا دیوانه، در قالب معنایی زندگی میکند که تا حدودی خودش آن را میسازد - به این معنا که فردیست - ولی آن را در درون موقعیتی که در تاریخ و زبان انسانی شریک است، میسازد. به همین دلیل است که زبان تا این حد مهم است: زبان محیطیست که ما در آن قالب معناییمان را مییابیم و شکل میدهیم، محیطی که در آن با سایر انسانها شریکایم. بینزونگرروانشناس سوئیسی میگوید: زبان ریشه روحی هر انسانیست. بر همین اساس ما میگوییم تاریخ جسم فرهنگی هر انسانیست. ... ما هرگز نمیتوانیم قالب معنایی یک بیمار یا هر فرد دیگر را با کاملا بیرون ماندن از این قالب درک کنیم. من باید بتوانم در معنای بیمارم شریک شوم ولی همزمان قالب معنایی خودم را حفظ کنم و در نتیجه ناگزیر و بهحق، اعمالش را برایش تفسیر کنم: البته اغلب اعمالی را که در ارتباط با من انجام میدهد. این مساله در مورد همهی انواع روابط انسانی صدق میکند: دوستی و عشق نیازمند شریک شدن در قالب معناییِ دیگری، بدون صرف نظر کردن از قالبِ خویش است.
ZibaMatn.IR