به من نخند
فقط گاهی چشم هایت را ببند
فقط گاهی که دست های مرا گرفته باشی و تا پشت پرچین برده باشی
من به کسی نمی گویم تو دوستم نداشتی، تو به کسی نگو من... بگذار همه فکر کنند ما عاشق همیم
بگذار همه فکر کنند تو تازه نرسیده ای و من خسته نیستم
و این اولین بار نیست که شعر عاشقانه می گویم
شعری که به خودش نپیچیده باشد
به من نخند
که نه زنی شهری ام که بوی ادکلن بدهد
نه زنی روستایی که بوی اسپند
و شکل دوست داشتنش مثل خودش بی وطن است
به من نخند وقتی عاشقم نیستی
ولی من خیال های بافته ام را تن تو می کنم
و فکر می کنم باید کمی عاشقت باشم
تا کلمه در من زن بماند...
اصلاً بخند
اما وقتی که می خندی
توی گوشم زمزمه کن:
به تو نمی خندم عزیزم
به گنجشکی می خندم که دارد خودش را به پنجره می مالد
من باور می کنم
پنجره را باز می کنم
بیاید روی شانه تو بنشیند
و فکر کند بلندترین قله جهان را فتح کرده است!
ZibaMatn.IR