آرزویم همه این بوده که یک شب تا صبح
یک دل سیر به چشمان تو من زل بزنم
خیره در مردمک چشم غزالت شوم و
در تب خواهش بوسیدن تو جان بکنم
پنجه در زلف پریشان و کمندت بکشم
و تو نزدیک کنی فاصله را تا بدنم
سرِ مجنون مرا جا بدهی شانه ی خویش
تنِ آتش زده ات را برسانی به تنم
دست را حلقه کنم دور حصار بدنت
و تنت را بپرستم به مثال وطنم
بفشاری و مرا غرق در آغوش کنی
بزنی شعله به من عاشق این سوختنم
آه عمریست که مشغول خیالات توأم
در تب فاصله ها غرق غزل بافتنم
هادی نجاری
ZibaMatn.IR