متن هادی نجاری
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات هادی نجاری
من به دستِ چشم تو
پابندِ این عشق شدم
هادی نجاری
ردپای نفست ماند و نفس گیرم کرد
لشکر خاطره ات آه که تسخیرم کرد
مثل تو هیچ کسی در دل من جای نداشت
جُز تو این عشق مرا از همه کس سیرم کرد
آسمان غم تو شوق پریدن راکشت
بال پرواز مرا بست و به زنجیرم کرد
مثل پاییز منم...
غیر تو نیست و مهرت به دلم هست هنوز
نکشیدم من از عشقت به خدا دست هنوز
گرچه در ظلمت شبهای فراق است تنم
آسمان دل من، ماه پرست است هنوز
شهرها گشتم و صد کوی و خیابان دیدم
چشم من مانده در آن کوچه ی بن بست هنوز
نتوانستم...
در جوانی پیر بودن، ای خدا درد بدی است
خسته از تزویر بودن، ای خدا درد بدی است
غرق در تاریکی شبهای ظلمت باشی و
از ستاره سیر بودن، ای خدا درد بدی است
شوق پروازت به سر باشد ولی بی بال و پر
در قفس زنجیر بودن، ای خدا...
اذا زلزالت از عشق و
امان از دست چشمانت
هادی نجاری
تو زیباترین اشتباه منی
ترا می پرستم اگرچه خطاست
گناه است اگر دل سپردن به عشق
به جان می خرم آتشی که رواست
ترا دیدم و دیده ام خون گریست
دلم غرق و جان بر غمت مبتلاست
خبر دارم از آتشِ عشق و آه
بسوزان که دل شعله ی ماجراست...
مثال شهریارم من از عشقت سینه سوزان است
چه حاصل که در این بازی وفایی از ثریا نیست
هادی نجاری
عمریست دلم در طلبت آه دوان است
درکوچه ی یادت همه شب پرسه زنان است
شهر دل من پر شده از عطر هوایت
یادت همه جا چون نفسم در جریان است
با حال و هوای تو نفس می کشم آری
در سینه ی من خاطر تو در ضربان است
من...
آرزویم همه این بوده که یک شب تا صبح
یک دل سیر به چشمان تو من زل بزنم
خیره در مردمک چشم غزالت شوم و
در تب خواهش بوسیدن تو جان بکنم
پنجه در زلف پریشان و کمندت بکشم
و تو نزدیک کنی فاصله را تا بدنم
سرِ مجنون مرا...