ای زمانه! تو در ریسمان بخت من و او گره ای افکندی و نام این گره تقدیر گشت.او دورترین آدم نقطه زمین و زمان از موقعیت مکانی و زمانی من است. او با من میلیون ها میلیون سال نوری فاصله دارد. من و او هم زبان نیستیم؛این خطوط جغرافیایی گویی مرز عشق و عاشقی را هم تعیین می کنند. من اگر قشلاق کنم، او ییلاق می کند. اگر او ییلاق کند، من قشلاق می کنم. اگر اینجا صبح است ، آنجا شب است؛ و اگر اینجا شب است، آنجا روز است. . .طفلک چشمانم در به در اند؛ دلم برایشان می سوزد؛ از این گوشه به آن گوشه می دوند و پرسه می زنند؛ گاه در کنجی می نشینند و در سکوی خواب می نشینند و رویا می بینند . . . همیشه در جنگل عشق، آهو شکار می گردد؛ امّا این بار امور برعکس و وارونه می شود؛ این بار خود آهو شکارچی می شود. . .
ZibaMatn.IR