با عشقت مرا دیگر به جزء تردید نیست
با جور و جفای تو به جزء تهدید نیست
با یاد تو در محبس خود پیر شدم
در اتاقم که به جزء نور خورشید نیست
اما لحظه دیدار تو حادثه ا ی عالی بود
افسوس جای تو در زندگی ام خالی بود
با خیال تو هنوز در خاطرات تو اسیریم
درون چهره هر کس به دنبالت سرابی بود
من و تو عابران یک مسیر پر خطر بودیم
یا مهره های بازی یک جمع مختصر بودیم
مهمان ناخوانده به مهمانی نا خواسته ای
شام آخر به سر سفره بال دو کبوتر بودیم
ZibaMatn.IR