منم خدایی دارم
در همین نزدیکی ها، نشسته در کنارم ، من چای می نوشم و او .... نگاهم می کند ، لبخند می زند و می گوید : چه خبر ؟ حالت خوب است ؟
من ... من اندوهگین از غصه های هر روز، میگویم نه ... تو که می دانی ، حالم خوب نیست خدایا
باران می بارد، قطره هایش بلند بلند صدایم می کند، و من ... بلند بلند می گویم : حالم خوب نیست خداااااا ، با باران هم خوب .... نمیشود
اما باران .... باز هم میبارد
اما ... من حالم دگرگون می شود
در دلم می گویم : من هم خدایی دارم ، می سپارم به خودش
روزها میگذرد، اندوه می گذرد .... و من یادم میرود
خدا ناز مرا کشیده و دلم خیسِ از حضورش شده است
غم ... بی معنی شده است
اما ... او یادش نرفته !
حقم را می گیرد
وعده اش را بجا می آورد
تاوان می گیرد
می گویم : چه شد ؟! چرا ؟! من بد برایش نخواستم
اما ... خدا هم بد نمی خواهد
خدا، پس می گیرد .... وقتی حقش نباشد و تو ... از خودِ خدا بخواهی بی هیچ کینه ای، دعایی، چیزی !
من خدا را دارم و دلم به بودنش قرص است
در میان تمام نداشته ها حتی داشته هایم او را می بینم
و شکر که چنین خدایی دارم
شکرت خداجانم ... جانم ..جانم .. جانم
یاحق
@elahe fakhteh .
.
ZibaMatn.IR