زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
5.0 امتیاز از 1 رای

در پریشانی موی فر یار
در هراسانی چهره اش بی اختیار
دل سپردم دل که بردش بی رحم
گیر کرد دلم به مویش در خم
ناگهان سر داد فریاد عقلم
به سطوح آمددگر او کم کم
وای ای دل که تو خاموش باش
کم بگو باشی برایم ای کاش
دل بگفت ای عقل تو آخر کیستی
حاکم و فرمانروایم نیستی
من ز تو فرمان نگیرم هرگز
چون که یار است حاکمم نه هر کس
در همین بهبه چشمم ترسید
او مثال کودکی هی لرزید
کودکی که پدر و مادرش
دعوا کرده و نیست یاورش
چشم هایم که به ناگه پر شد
گونه ها از اشک هایم تر شد
با نگاهی تو اسیرم کردی
در تنم جنگ داخلی کردی
همه اعضایم باهم قهرند
آن چشای تو چقدر بی رحمند
بعد از آن من عاشقی کولی شدم
زنده بودم حال قبرستان شدم
ZibaMatn.IR

ابوالفضل زورمند ارسال شده توسط
ابوالفضل زورمند


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید

انتشار متن در زیبامتن