از روزهای سخت می آیی همیشه
تفسیر کوهی! روح دریایی همیشه
با زندگی و قصه اش در جنگ بودی
خورشید را با زخم های خود سرودی
طوفان غم زد در خودت گاهی شکستی
گاهی تو هم با بی کسی از پا نشستی
آیینه ای فریاد می زد حسرتت را
بر روی دوشت می کشیدی غربتت را
از خنده و از دلخوشی محروم بودی
دیوارها شد شاهدت! مظلوم بودی...
تنهایی ات هی زخم خورد از دست مردم
رویای معصوم تو مُرد از دست مردم
سردرگمی در بودنت تکرار می شد
طوفان غم ها بر سرت آوار می شد
هر فصل سالت قصه ی پاییز می شد
بودن برایت تلخ و دردانگیز می شد
گرگی که جفتش طعمه ی کفتارها شد!
شیری که بی رحمانه سهمِ مارها شد!
از دوست چیزی جز دورو بودن ندیدی!
با طعنه های دشمنانت قد کشیدی(؟!)
از مهربانی شد پشیمانی نصیبت!
شد آخرش از عشق ویرانی نصیبت
قلبی درون سینه داری مثل شیشه
با شعرهایت زندگی کردی همیشه
بیش از تصور سال ها سختی کشیدی
از واوِ متن قصه بدبختی کشیدی
هر شاعری دلخسته در پایان کار است
غمگین نباش این رسم تلخ روزگار است!
خورشید را ترسیم کن با واژه هایت
تا طی کند آیینه را عطر صدایت
خاکی بمان! همرنگ لحن آسمان باش!
با دردهای مردمانت مهربان باش!
شاعر شدی تا وسعتی از درد باشی
شاعر شدی تا کوه باشی مرد باشی
شاعر شدی تا رود باشی شیشه باشی
با عشق و با حقانیت هم پیشه باشی
ممنون از آن هایی شو که بی رحم بودند
حتی از آن هایی که خشک از فهم بودند!
لبخند کن با واژه هایت کینه ها را
لبریز کن از روشنایی سینه ها را
شاعر شدی تا بگذرانی تا ببخشی!
شاعر شدی تا نور بر دنیا ببخشی!
هرچند در دنیای ما تنها ترینی
آبی تر از عشقی خودت دریاترینی!
▪️شاعر: سیامک عشقعلی
ZibaMatn.IR