من خزانم حالم اصلأ خوش نیست...
شهر ویران شده ام
کز دل اندوه سر آورده برون
بدنی نیست سری نیست تنی،برگی و حالم خوش نیست
به نسیمی نفسم بند شده ست و به خوابت.. قفسم تنگ
به اندوه پری.. کز تن خود میریزم
و به اشکی..که درون هرسم نیست
من زمستانم و امید و لبم خشک شده ست
من بهارم.. که شکوفه به برم نیست
من خزانم حالم اصلأ خوش نیست
ZibaMatn.IR