زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

فردا که آفتاب بتابد
از برف های حیاط چیزی نمی ماند
این را کودکی هم که در کوچه سوت می زند، می داند
با خمیازه ای بلند
از میانه ی اسفند خود را بالا می کشند درختان
سال کهنه به پایان می رسد
چون خواب ترسناکی که پاره می شود
جهان چون ماری پوست می اندازد
در کشاکش سنگ ها
به پهلو غلتی می زند
و نوروز می شود
بهار که بیاید
گل ها زیبا می شوند
چیزی چون معشوق من
که با موهای بلندش می تواند اشکم را در بیاورد
دوست من!
اکنون رویاهای بسیاری دارم
و سرم سنگین شده است
مثل رویاهایی که موش در سر می پروراند
در تقویم سال هشتاد و هفت.
گاهی فکر می کنم
زندگی برای لحظه های شادش فرصت کوتاهی دارد
نگاه کن
از پنجره، بیرون چه منظره ای دارد!
همه ی این درخت ها
پاییزی را از سر گذرانده اند
اما آدم با همه آرزوهایش غمگین است.
ZibaMatn.IR


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید

انتشار متن در زیبامتن
×