وقتی تو نیستی در و دیوار خانه را...
ملّافه های گلبهی چارخانه را....
حتّی کتاب حافظ و گلدان روی میز
روبان و گوشواره و موگیر و شانه را...
وقتی قرار نیست بیایی برای کی
این روژهای صورتی دخترانه را؟...
اصلا خودم در آینه کوتاه می کنم
موهای خیس ِ ریخته بر روی شانه را
با گریه پاک می کنم از روی صورتم
این خطِ چشم مسخره ی ناشیانه را
من، جوجه فنچ کوچک تنها، بدون تو
دیگر چطور گرم کنم آشیانه را؟
یک روز با تو من همه شهر را... ولی
حالا که نیستی در و دیوار خانه را...
ZibaMatn.IR