من بی حرف،از چَشم و نگاه عاشق شده ام
با رویای تو ،درخواب مست و شاعر شده ام
جاگذاشتم، حَواسی که به صَد منظره بود
درمیان فِر گیسوی سیاه ،موج ساحل شده ام
سورُ ساتی به دلم ،از عَطشت برپاشد
چشم در چشم قمر، ماه کامل شده ام
پای کوبید مثل کودک، دِلَکم از گریه
من دیوانه چه خواهم، باز کافر شده ام
در میان خفقان ،خُفتم باز دَم نَزدم
سنگ خارا به دَر آوردهُ ساکت شده ام
درد عشقی که آتش میزد جان و تنم
آب بر شَرَرش ریختمُ، فاخر شده ام
هر چه بود زود گذشت ،خوابی طولانی بود
همچنان غرق همان دَردَمُ ، عاقل نشدم
دوستت دارم و خواهم که نَدانی هرگز
به سیه موی تو سوگند ، از تو غافل نشدم.....
ZibaMatn.IR