به هر بهانه رو زدم ز یاد برم خاطرات تو را
همین خاطرات هر بار خزان نمود نوبهار مرا
تنهاتر از تنهایم در این برهوت عشق
حال چگونه از سر به در کنم حال و هوای تو را
مستی عشق تو کِشاند مرا به هر دام بلا
سینه سوختم و بهر طبیبان نبود دوای بلای تو را
انگشت نمای خلق گشتم از برای تو چون مجنون
بس که کوه غمت همچو فرهاد کَند جان مرا
تقاص کدامین گناهم بود که غم عشق تو برد
به یغما چشمه ی چشمان مست و بی قرار مرا
هرچه بارید ز غم بود و گلستان نشد آتش غمت
همین خاطرات تو هر بار به آتش کشید گلستان مرا
ZibaMatn.IR