متن شهریار قهرمانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شهریار قهرمانی
تویی آن شعر که هَرزگاه به لب می ریزم
در خیال از لبِ چشمت به لبت می خیزم
غرقِ در بوسه ی تو شعر زمین می ریزد
برق چشمان تو میبیند و بر می خیزد
دَرِ گوش ات سخنی از تب دل می گویم
عطر گیسوی تو را میان دست...
تنت ماسه ی داغ جنوب
گیسویت آبشار زمرد
چشمان بلورینت آسمان کویر
لبانت غزل عاشقانه ی شیراز
تیغ ابروانت زنجانی
و چقدر
در سرزمین آغوشت
ایرانگردی صفا دارد .
تو میروی و دمادم بیقرار می شوم
کنار ثانیه های عذاب انتظار می شوم
مانده ام چِکار کنم مستجاب شوی
تو باش قافیه ، شعر ، ردیف می شوم
دائم الخَمرَم به خیالت بیا ببین چگونه
گِرد لبانت پُر از ثَنا و ثواب می شوم
همچو ستاره ای مُطلق اُفتاده...
کوله بارم همه غم
میان کافه ی قرار
باز هم نبودنت را
به انتظار می کشم
میدانی
قهوه ها جای خود
دلم تلخ میزند
گارسون یک تِرَک چاووشی لطفا!!!!
آهنگ نبودنت
بزرگترین سمفونی تاریخ خواهد بود
فقط نمیدانم
مردم زبان سکوت می فهمند..
داشتم به آسمان نگاه می کردم
هاله ای از ماه هنوز پیدا بود
جویای حالش شدم
در نهایت عشق
لب به سخن گشود و گفت
ببخشید آقا
دل کندن از ماه شما آسان نیست.
اینبار
صدایش زدم
نه یک بار سه بار
و هر بار گفت بله
و نمیدانست
جانم که می گفت
هزار جان در من
می رویید
اینبار جانم بی جان شد.
آنقدر از شدت غم و دلتنگی
سیاهی قلبم را فرا گرفت
که یک روز نقاش رویاها
آن را روی بوم جای
آسمان شب پاشید
ستاره ها به سقوط رسیدند
و ماه تماما گریه شد
شب با تمامی سیاهی اش
در من گم شد.
زندگی ام را چنان خواهم ساخت که وقتی پشت پنجره اتاقم خیره به باران پاییز قهوه تلخ مینوشم زندگی به کامم شیرین بگذرد ...
باغبان پیر تمام قد خشک اش زد و چشمانش خیس باران شد وقتی دید همزاد گلی که دیروز فروخت تمام قد خشکیده است...
شدم مست از شراب گیسویت و نازها کشیده ام
چگونه شرح دهم که چون تو یار زیبا ندیده ام
به باغ زندگیم آب حیات شدی چنان که در
بوستان دل شکوفه زد دوباره شاخه های تکیده ام
گر زبان قاصر و چشمها مات و درحیرتم
انصاف نیست بگویی به آخر...
می شود گاهی بیشتر به خواب هایم سر بزنی آخر دلم بدجور بهانه گیر تو شده است ؛ چون هیچ دلتنگی به پای دلتنگی برای تو نمی رسد مثل یک عاشقانه ی آرام ؛ دیگر هیچ لقمه ای طعم لقمه های تو را نمی دهد ؛ هیچ نوازشی به پهنای...
با تو
امشب فکر تو در خیالم پر می زند
عاشقانه های تو بر دلم سر می زند
سالهاست به دل قبله گاه عاشقی شده ای
که بر کعبه ی دلت خالصانه در می زند
روشن دل گشته ام در ره عشقت لَختی بتاب
که تاریکی شبهای من با تو...
قصه عشق
از ازل قصه ی عشق بر سند دل زده اند
عاشقان را عقل نیست ، چون عاقلان می زده اند
در نبرد عاشقی نیم بیشتر خونین جگر
آنان که شیطان صفت اند از پشت خنجر زده اند
سینه به سینه دست به دست گشته کتاب عاشقان
آنان که...
به هر بهانه رو زدم ز یاد برم خاطرات تو را
همین خاطرات هر بار خزان نمود نوبهار مرا
تنهاتر از تنهایم در این برهوت عشق
حال چگونه از سر به در کنم حال و هوای تو را
مستی عشق تو کِشاند مرا به هر دام بلا
سینه سوختم و...