و آنگاه مردی که
اسیرِ حضور ذهن
جایی در همین نزدیکیهاست!!
آمدم، اما کسی را نیافتم که من را بیابد.
آمدم که در نظر محیطِ پیرامون پیدا شوم اما گُم شدم.
بعد از سفری طولانی از درونِ شرم خارج شدم تا بیایم و جلوه کنم اما کسی من را نمی دید. فرسودگی و انزوا هدیه ای از جانبِ شیطانِ دست پروده ی خویش بود که در طبق اخلاص ارائه شده بود.
آمدم ولی چیزی برای کشف نیافتم، دنیای بیرون را ذلیل و کوچک همراه با مردمانی کوته بین، کوته فکر و زبان دراز و زیاده خواه دیدم و تصمیم بر این شد که بروم و ساکن درونِ خویش شوم و درونِ پر معنا را به بیرونِ به ظاهر خوشحال و فریبنده ترجیح دهم.
ترجیح دادم که با افکارم سنجیده شوم تا اعمالم که یک خط است از اواسط یک کتاب قطور.
از بیرون بیزارم که افراد یکدیگر را در اوج اعتماد به هم ذبح می کنند و نامش را صَلاح می گذارند.
بدگهر را علم و فن آموختن
دادن تیغی به دست راه زن
با خویش قراری گذاشتم تا بنشینم و نطهای افکارم را به اساتیدِ کائنات تحویل دهم و موسیقی زیبای خویش را گوش کنم.
دریافتم که زمان زندگی در بیرون با درون قابل قیاس نیست و درون را برای اسکان برگزیدم تا چندین بُعد را در همین زمان کوتاه تجربه کنم.
توصیفی مبهم از روزگاری مبهم
@maziararabi59
-مازیاراعرابی
ZibaMatn.IR