چند وقتی است که بی خواب شده ام
در میان بی خوابی هایم به دنبال تو میگشتم
دنبال دلیلی برای از تو نوشتن
برای لمس دستانی که هیچ گاه ندیده ام
گاهی دلم برای دیدارت تنگ می شود
آخر دل است، این چیزها را نمیفهمد
گاهی دلم می خواهد زمان را متوقف کنم
و در چشمان پر از رمز و رازت غرق شوم
آری من آن ناخدای کشتی به گل نشسته ام
که آن چنان محو تماشای سیاهی چشمانی
فریبنده شد
که همچون نهنگان عنبر دل به ساحل زد
و چه شگرف است!!
دیدار نگار در یک نگاه
و همانا دل بستن...
آری، تو همانی که بین همه عالم به دنبالش بودم
گویی که تو را سالهاست میشناسم از همان یک نگاه میگویم.....
《که چنان در دل من رفته که جان در بدنی 》
ZibaMatn.IR