و شاید روزی
بدانی که ندانستی چقدر من می خواستمت
و شاید روزی عشق من بشود
اشک و سرازیرشود از گونه هایت
بشود بغض و چنگ بزند گلویت را
تو نداستی که تمام منی
جان من بودی
نیمه جانم کردی
جان من؛ جانان من جهانم تیرست و تار
نمی خواهی بشوی نور و بر این ظلمت بتابی؟
نمی خواهی قبل از اینکه این عمر سراید، در سر دوباره سودای عشق تو جاری شود؟
و تو از جنس نبودن و نشدن ها بودی و بس..
«حافظ کجایه کاری؟
فالت غلط درامد
گفتی غمت سراید
این عمر بود که سرآمد»
ZibaMatn.IR