پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
و شاید روزی بدانی که ندانستی چقدر من می خواستمتو شاید روزی عشق من بشوداشک و سرازیرشود از گونه هایتبشود بغض و چنگ بزند گلویت راتو نداستی که تمام منیجان من بودینیمه جانم کردیجان من؛ جانان من جهانم تیرست و تارنمی خواهی بشوی نور و بر این ظلمت بتابی؟نمی خواهی قبل از اینکه این عمر سراید، در سر دوباره سودای عشق تو جاری شود؟و تو از جنس نبودن و نشدن ها بودی و بس..«حافظ کجایه کاری؟فالت غلط درامدگفتی غمت سرایداین عمر بود که سر...
دیربازیست که با خیالت درحیاتم،چه شعر های که از چشم هایت نگفته ایم جانان من! بازگشتن تو مثل بارش برف در کویراستهمانقدر نا ممکن،اما چه بگویم؟ چه بگویم از عشق سرکوب شده در سینه اممعشوقه تمام نوشته هایم؛ خبرت هست که هرشب در خیالم گیسوانت را می بافم؟! خبرت هست...؟مدتیست خبری از توندارم، چشم به انتظار نشسته ام و شمع روشن کردم و در تاریکی می نویسمخداراچه داند؟ شاید واژه ها تورا زنده کردندشاید قلمم، افسانه هارا به دنبالت بفرستدچه بگو...
میگن یه انسان معمولی چهل و پنج واحد درد و تحمل می کنه، اما یک زن موقع زایمان پنجاه و هفت واحد درد رو احساس می کنه و این درد معادل شکستن همزمان بیست استخونهخواستم بگم این تن به فدای دویست استخون توی تنت مامان....
من انتخاب کرده ام دوستت داشته باشم.سردباشی، دوستت داشته باشمکم باشی، دوستت داشته باشمبد باشی، دوستت داشته باشممن و قلبم، من و چشمانمسوگند خورده ایم به عشقت!امار روز های که رفته ای از دستم در رفته است، بعد رفتنت هیچ چیز نمی گویم.تورا سپردم به روزهای سرشار از دلتنگیدلم پیش تو اسیر است و اسیر است.به قول شاعررفتن تو دل انگیز تر از امدن دیگریست....
تلخ ترین حادثه قرن این استانسان از خودش فرار کنداز زادگاهش، از پدر مادرشاز مکانی که زندگی میکنداز چهره اش، از زبان مادری اش گریز کند از هرچه که مربوط به خودش است و نقابی برچهره بگذارد که هیچ گاه \خودش\ نبوده...