غرق در افکار خودم بودم که صدای فندکش توجهم رو جلب کرد ! با آشفتگی و خستگی که در چهره اش میتونستم احساس کنم ؟ سیگارش رو روشن کرد و با تمام رگ و ریشه های تنش یه پُک عمیق زد ! پر ازحرف بود پر از ناگفته هایی که توان گفتنش رو نداشت نگاهش و سمتم چرخوند منتظر بود من حرفی بزنم همون حرف هایی و که تو تمام این سالها بین من و قلبم موند و هیچ وقت گفته نشد . رومو ازش برگردوندم و نگاهم و به کتابی که روی میز بود دوختم . عطرش همون عطری بود که من بی نهایت دوسش داشتم با این تفاوت که لابه لای بوی تلخ سیگار گم شده بود و من در تمام اون زمان دنبال آدم می گشتم که ازش توی ذهن خودم ساخته بودم دنبال خودم، دنبال احساس و علاقه ای که در ندونستن جون میداد! نمیدونم چقدر توی این حال و هوا بودیم ولی من می خواستم حرفامو بزنم، میخواستم بهش بگم که چقدر همیشه تو ناآروم ترین حالت ممکن هم صداش، لحن ادای کلماتش و حرفهاش حال بدم رو بهتر می کرد، دلم می خواست بهش بگم من خیلی چیزها از تو یاد گرفتم و من با تو آدم بهتر و درست تری شدم من خیلی حرف برای گفتن داشتم اما من آدم حرف زدن نیستم تمامِ حرفام، بغض و صدام اشک شد و دیگه جایی برای موندن من نبود من رفتم و این عشق ناتمام موند
تو پاک ترین عشق ناتمام منی..
✍️فاطمه مجد
ZibaMatn.IR