رفیق شاعرم
من هم مثل تو
دروغ می گویم در شعرهایم
ما بنایی فرسوده ایم در میان شهر کامرانی
ما حتی از هیچ پنجره ای
هوای مطبوعی ندیده ایم
هیچ خاطره ماندگاری
باورمان را به رقص وا نداشته....
من وقتی می خندم در شعرهایم
دروغ می گویم چون تو
زندگی مان رو به زوال رفت،
اما آن را آن گونه که باید نزیسته ایم
و دهان دلمان هرگز
هرگز
طعم سرمستی را نچشیده است
کاش یا هوا کمی خوب تر می شد
یا پنجره ها بسته می شدند
تا ابد....👌
.
نازی دلنوازی
ZibaMatn.IR