شباهنگام لبریز جنونم
سری در خلسه سحر و فسونم
چنان جغرافیای رفته بر باد
به تاراج سکوت صد قشونم
♤♤♤
شباهنگام آرامی ندارم
به جز مهر تو پیغامی ندارم
اگرچه جلد صبح انتظارم
پری دلبسته بامی ندارم
♤♤♤
شباهنگام دردی را دوا کن
دل دیوانه را حاجت روا کن
به شریانی بزن نبض هوس را
خمار از چنگ بی تابی رها کن
♤♤♤
هنوز از درد لبریزم کجائی
شباویزی سحر خیزم کجایی
به سر آتش به پا دریای ماتم
چنان شمعم که می ریزم کحائی...
♤♤♤
شباهنگام ماهم باش چندی
دمی با ناله آهم باش چندی
از این رفتن نرفتن بیم دارم
رفیق بین راهم باش چندی
♤♤♤
چرا امشب سحرگاهی ندارد
طلوعی شوق همراهی ندارد
کجائی آفتاب روشنایی؟
بیا جان خودت...راهی ندارد؟
✍علی معصومی
ZibaMatn.IR