افسوس
دل دیوانه ای دارم... ندارد باوری، افسوس
به باد فنته اش دارد شرار اخگری افسوس
دمادم در تب دلدادگی درخویش می سوزم
از این اتش نمی ماند بجز خاکستری افسوس
تمام کیش و آئین و مرام و مسلک و دین را
سر بازیجه می گیرد بلای محشری افسوس
دل دیوانه را دیوانه می فهمد؟... نمی فهمد!
نمی گیرد سر هر شانه ای را هر سری افسوس
به صبح آرزو دیدم که مشتاقان عالم را
نمی ماند به روی تیغ مژگان گوهری افسوس
برای دل نهادن سر به یغما می رود اما
خبر دارد مگر از دل سپردن دلبری؟ افسوس
به روی قاف سیمرغ و سر گلزار پروانه
چه می داند هوای هر پری را شهپری افسوس
♤♤♤
✍ علی معصومی
ZibaMatn.IR