یه روز به یه جایی میرسم که دست خودم
رو محکم میگیرم و رو به روی هرکسی که
داشت نگام میکرد میگم:این من از تموم حوادث
و اتفاقات ناگوار به هر قیمتی که بود جان سالم
به در برد و بعد از تموم اشک ها و غم هایی که
برای هیچکدومشون حساب کتابی نداشتم،
تونستم زنده بمونم و ادامه دادم
و اگر امروز روبروی تو آدمی رو با لبخندی بزرگ میبینی،باید بدونی وصله شدن این تن زمان برد
و هر از گاهی حتی برای صبر کردنم،
کم اوردنم هم حتمی بود ولی جا نزدم
تا این روز برسه.
ZibaMatn.IR