یکشنبه , ۹ مهر ۱۴۰۲
من تموم آشوب های این دنیام و تو تموم آرامش های ممکن این جهان هستی،من تموم جنگ های پی در پی و تو تموم آتش بس های ممکن این دنیایی، من تموم بارون های پاییزم و تو تموم رنگین کمون های روزهای بهاری..من تموم قهوه های تلخ کافه های جهانم و تو تموم حبه های قند شیرین جهانی،و در آخر من تموم غربت هام و تو تمومخونه های امن موجود بر روی زمینی....
این روزها یه جایی از روحم از همه چی و همه چیز و از همه نوع موجود دوپایی خسته است و دوست دارم اون یه تکه از روحم همینجوری از آدما خسته بمونه و دور شدن رو بیشتر یادبگیرم،اونقدر که بیشتر از تموم روزهایی که وابسته کسی نبودم،وابسته نباشم و بیشتر از هرزمانی که بلد نبودم نگران کسی باشم و به بودن ها بهایی بدم،نگران نباشم و نبودن ها رو ترجیح بدم..اون قسمت از وجودم رو دوست نداشتم هیچوقت تو خودم ببینمش اونم من که از دوستداشتن یسریا خسته نمیشدم ولی شدم و اون...
همیشه میگن صدتو برای ادما نزار ولی من میزارم؛صد قلبمو میزارم،صد ارامشمو میزارم،صد علاقمو میزارم، با جونم و روحم و تک تک سلولام ادمایی که باید رو دوستداشتنی میبینم و دوستشون دارم،برای نگه داشتنشون، موندنشون همه تلاشمو میکنم،جوری رفتار میکنم که طرفم واقعا بفهمه صادقانه دوستش دارم،صادقانه ترین حس رو براش دارم ولی به مرور وقتی صد زجر دیدنم رو ببینم،یه قسمت خیلی بزرگ از مغزم پرت میشه به یه جایی از قلبم و اون شخص واسم یه آدم خیلی معمولی میشه که فقط تو ...
یه روز به یه جایی میرسم که دست خودمرو محکم میگیرم و رو به روی هرکسی کهداشت نگام میکرد میگم:این من از تموم حوادثو اتفاقات ناگوار به هر قیمتی که بود جان سالم به در برد و بعد از تموم اشک ها و غم هایی که برای هیچکدومشون حساب کتابی نداشتم،تونستم زنده بمونم و ادامه دادمو اگر امروز روبروی تو آدمی رو با لبخندی بزرگ میبینی،باید بدونی وصله شدن این تن زمان بردو هر از گاهی حتی برای صبر کردنم،کم اوردنم هم حتمی بود ولی جا نزدمتا این روز برس...
تو اگه آهنگ بودی میشدی اون آهنگی که بعد از چند سال هنوزم گوش میدم غرق رویاهام میشم، اگه غذا بودی میشدی اون غذایی که دو بشقاب و با لذت میخورم و سیر نمیشم، اگه شعر بودی میشدی اون شعری که با یبار خوندنش حفظ شدم و از ذهنم بیرون نمیره، اگه فیلم بودی میشدی اون فیلمی که بعد از ده بار دیدن هنوزم برام تکراری نشده، اگه روز بودی میشدی اون روز بارونی و پر برگی که دوست داشتم ساعت ها با یه هدفون توی گوشم قدم بزنم، اگه عطر بودی،میشدی اون عطر ملایم و شیرینی که ه...
شاید بارها این رو تجربه کردید که وقتی ولع زیاد برای خوردن شیرینی دارید و تو تصورتون اینجوری حرف میزنید که اره اگه یه ظرف پر از باقلوای ترک بهم بدن ،همشو درجا تموم میکنم ولی تو همون تیکه اول شیرینی زیادش،دلتو میزنه..پشت سرهم بشینی همشونو بخوری حالت رو بد میکنه و اصلا تا مدتها از خوردن اون خوراکی زده میشی..!میخوام بگم حکایت رفتار ما با آدم ها دقیقا به همین شکل هستش..بیش از حد خوب بودن دل ادم رو میزنه ..بیش از حد توجه کردن و اهمیت دادن باعث میشه ادم...
میدونی ؛همیشه عادت داشتم فقط دنبال تقصیرات خودم بگردم و به آدم ها فرصت فکر کردن به اشتباهشون رو ندم و حاضر بودم بشم همون آدمی که حتی اگه مقصر نباشه،خودش بابت اشتباه نکرده توبیخ بشه ولی این بدترین خصلت بود،اتفاقا به آدما اشتباهشون رو باید گفت،باید هررفتاری که باعث ازارتون میشه رو بهشون بگید،باید هرچقدر یه دوست،یه آدم رو دوست دارید،وقتی باعث غمگین شدنتون میشه،بهش بگید و نزارید همیشه شما در جبهه صلح خواستن قرار بگیرید....
هنوز دوستش داری؟! اخرین بار حرفاش رو که زد به قلبت توجه کرد؟ یادش میومد که با کلمه به کلمه صحبتاش داره تو رو به نابودی میکشونه یا حواسش نبود؟وقتی به عالم و آدم ثابت کردی دوستش داری، به چشمش اومد یا بازم دیدی چشماش همیشه قراره بسته بمونن و هربار که دلش بخواد میتونه تورو به بدترین شکل ممکن بشکونه و هراس نداره؟! تا الان که اینقدر عاشق همچین ادمی بودی،خودت از خودت پرسیدی داری برای کی میمیری؟! برای آدمی که از تبی که واسش کردی ،نفست هم بند میاد ،اخرش ...
میدونی چقدر دوست دارم؟! راستش خودم هم نمیدونم چون تا میام از اول شروع کنم به شمردن روزها و وقتایی که بهت علاقه مند شدم،چند دقیقه طول میکشه و من چند برابر بیشتر عاشقت میشم ولی میدونم جوری دوست دارم که دلم یکی از خواسته های قشنگش این شده که یبار به اندازه هزار و یک شب کنار بالینت بشینه و عمیق نگاهت کنه و اون شب رو نخوابه و غرق تماشات بشه.. اونقدر دوست دارم که اگه تموم رگای تویِ بدنم رو وصل سلولام کنم و همشونو جا بدم میون قلبم،بازم واسه توصیف حسم به...
«حاولت أن أشفی جروحه بدلاً من الحب،لکنه لم یرد أن یعالج»من به جای عشق سعی کردم برزخم هایش مرهم بگذارم، اما اونمی خواست مداوا شود....
«أضعک بین الخلایا الحیه والمیتهفی عالمی بالقفز فوق العظام»من از استخوان هایم دیگر عبور کردمو تو را بین سلول های مرده و زندهوجودم قرار میدهم....
انتهای حسم به تو به کجا ختم میشه؟!به آرزوی هزاره مرگم میون چشمات یا وسط نفس هایی که متعلق به جسم تو هستن و من به تنت که گرماشون رو حس میکنه هم غبطه میخورم،کجا باید ختم بشه دچار بودنم به زیبایی وجودت که هرچقدر من ناقصم،تکمیل میشم بین نیمه نیمه زنده بودنش،چه زمان باید بایستم و پایان بدم به شمردن مژه های بالا و پایین هر دو نگاهت و اصلا میدونی؟!کی قراره تو تموم بشی تویِ قلب عاشق من؟! خودم هم نمیدونم... اما میدونم از این بیخبر بودن حس خوب میگیرم و از ...
آدما گاهی تورو به تجربه لحظه هایی وادار میکنن که نه تنها سهم تو نیستکه هرگز دوست نداشتی اونا یکبارطعم تلخیشون رو بچشن....
لقد عانیت کثیرًا ، لکننی ترکت کلما کان یسبب لی الألم واخترت نفسیلأن روحی کانت أعز جزء منیمن خیلی زجر کشیدم، اما هر چیزی کهباعث درد من می شد را رها کردم وخودم را انتخاب کردمزیرا روحم عزیزترین عضو من بود.🌱...
من این ماجرای ثابت شده قانون دنیا رو نمیتونم هیچوقت درک کنم اونم اینکه:تو ممکنه ماه ها و سالها سعی کنی یکنفر رو بشناسی قسمت به قسمت رفتار و شخصیت اون رو، سعی کنی اون آدم رو اولویت قرار بدی و بیشتر از همه بهش شناخت داشته باشی،ولی یه روز میاد و مجبور میشی برعکس رفتار کنیو اینبار برای فراموش کردن جزء به جزء اخلاق و ویژگی های اون شخص کلی تلاش کنی..! و به نظرم عمق دردناک بودن قسمت دوم این ماجراهرگز با کلمات قابلیت حس شدنرو نداره..!...
ای کاش یک روز همه ما، در حالی که به ظاهر لبانمان تکان نمیخورد،از اعماق تپیدن هایمان، بپذیریم گذشته ها قابل برگشت نیستند، آدم های رفته اهل دوباره ماندن نیستند، رابطه های تمام شده، به همان دلچسب بودن ها دوباره اغاز نمیشوند و به زندگی های پر از روز های خوب نیامده مان رسیدگی کنیم.مطمئنم حال و هوای بهتریرا تجربه خواهیم کرد....
«إذا کان هناک فی یوم من الأیام شخص یحبک أکثر منی ، آمل أن یأتی ذلک الیوم فی أقرب وقت ممکن و یعوض نقص حبی لک»«اگر یکروز کسی باشد که تو را بیشتر از من دوست داشته باشد، امیدوارم آن روز هر چه زودتر برسد و کم بودن مقدار عشق من به تو را جبران کند.»...
تو قشنگی درست مثل قشنگی اهنگ وضعیت سفید حامیم،تو اروم ترین مسکن دنیای منی درست مثل ارامش اهنگ بغلم کن فرزاد فرزین،تو درست مثل ملایم بودن اهنگ عشق یعنی سینا درخشنده،تداعی یه روبان قرمزی،تو مورفین حل شده میون اهنگ الکی علی یاسینی هستی،تو شبیه پلی شدن مدام اهنگ مسافرت ماکان بند و دلبریای خواستنی خطهٔ شمالی،تو همون ادمی هستی که میتونم واسش شهر شلوغ ریوان رو بفرستم،میتونم حریص بشم سرش و چشامی عرشیاس رو واسش بخونم،تو تکمیل کننده شاه بیت شعر های مسیح...
میدونی چرا همیشه میگم دنیا برنده است!؟چون زورش به ما بیشتر از خودمون میرسه.!مثلا میاد و میگرده و میگرده و قلبمونو میسپاره به روح یکنفر و ذره ذره وجودمون رو به وجودش وصل میکنه و یهو تصمیم میگیره سرنوشتی که ازش بیخبریم رو نشونمون بده...! حالا تو زخمی باشی، یه روح رنج دیده همراهت داشته باشه،بازم مهم نیستو بهت یاد میده بازیش با تو تمومی نداره..! دیگه اونجا بستگی به خودت داره که به بازیاش عادت کنی و هر بار دور گردونش سمت ناملایم بودن چرخید، تحمل کنی...
یکی از قشنگترین ویژگی های که ازخودم سراغ دارم و دوستش دارم اینهکه آدما رو میبخشم و گذشت میکنماز خطاشون تا کم کم تویِ وجودمسقوط کنن و این باعث حال خوبممیشه ....
خیلیا میگن من واسه اینکه بیشتر از حسی که بهت دارم عاشقت بشم،به یه قلب دیگه توی قسمت راست سینه ام نیاز دارم ولی من میگم،من واسه اینکه بیشتر دوست داشته باشم...به قدرت درک تو وسط بیحوصلگیات، به صبر بیشتر برای همراه بودنم توی سختیات،محتاج ترم.واسه اینکه بچگی نکنم،وسط بهم ریختگی های ذهن و روحت مدام بی توجه بودنت به رابطمون رو تکرار نکنم من نیاز دارم که وسعت همین یه قلب بیشتر بشه اما صبورترین شریک دنیا بشم چون مطمئنم میون این شرایط ،انتظار داری واسه...
این روزها نسبت به یسری از آدم ها، رفتارها،کارها و دغدغه ها،یه حس هایی دارمکه هرچقدربهشون فکر میکنم نمیتونم اسم و عنوانی واسشون پیدا کنم و نه میدونم خوب هستن و نه میدونم بد هستن ولی این حس ها رو جذاب میدونم چون بهم قدرت و شجاعت واسه یسری از مسائل رو میدن و این قسمتشون هم واسم جالبه....
اینکه آدم ها خودشان قبول میکنند آدم ها در حال کتمان حقیقت هستند و دلشان به ترک عادت های بعد از هزار توبه خوش است، فقطباعث میشود هر زمان که باز میانحرف های کذب همان آدم ها غرق شدندتنها خودشان مقصر باشند...و این چیزیست شبیه پذیرش یک خودکشی مجدد برای جبران خودزنی های نافرجام قبل... و ما خودمان به آدم ها اجازه میدهیم احساساتمان را به غارت ببرند و در پس یک نقاب دلفریب تر ما را مجدد به سمت خود بکشانند... و ای کاش حواسمان به سرجای خود بازگردد....
هیچوقت آدم ها رو عادت نده...عادتشون نده که همیشه هستی، همیشه در دسترسی،همیشه دوستشون داری، همیشه فراموش میکنی:)عادتشون نده که تو همیشه اولین نفری هستی که حالشونو میپرسی...نزار مطمئن بشن همیشه صبح قبل از خودشون نوتیف پیام صبح بخیرت رو صفحه گوشی جا خوش کرده:)اجازه نده عادت کنن مدام راجبت ساده فکر کنن...ادم هارو به همیشه صاف و یکدست بودنت هم عادت نده:)گاهی بهشون یاد اوری کن که تغییر کردن رو خوب بلدی!؟...حتی گاهی شبیه اون ها شدن رو هم بهتر بلدی...
یه روزی میاد که همه چی درست میشه...!!!دیگه نه نگران رفتن آدم ها میشی،نه ترس از دست دادنشون غمگینت میکنه..!! یه روزی میاد که همه چی درست میشه هیچوقت وابسته حضور یکنفر نمیشی هرگز به خودت اجازه نمیدی آدمی که بارها زخمیت کرد بازم کنارت باشه...یه روز همه چی درست میشه،صدای خنده هات کر کننده کائنات میشن...بیشترین حواست سمت حال خوب خودت جمع شده، به خودت بیشتر از همه چی بها میدی،یه روز همه چی درست میشهو تو میفهمی برای خیلی ها دوستداشتنی ترینی، بر...
خوب میشی ، زخم هات پانسمان میشن،خنده هات برمیگردن، اشکات پاک میشن،سبز سبز میشی، بوی امید دوباره توی تنتجا خوش میکنه، حالت جوری خوب میشه که همه آرزو میکنن کاش جزوی از تو بودنتو دوباره بدون درد نفس میکشی، سر پا میشی، قوی تر میشی و کم نمیاریتو خوب خوب میشی ، ایران با توام!... تو آزاد میشی....
میدونی کجا دوستداشتن قشنگ وبا ارزش میشه..؟! وقتی میون احوال بد،گریه های بی وقفه ،ترس های همیشگی، یکی باشه که«قربة الی هو» معنی بشه و بهش پناه ببری و میون اون تیرگی،آغوشش رولمس کنی و کنار گوش سمت چپشبگی:عزیزم به قول حضرت مولانا:«جای گله نیست چون تو هستی همه هست»...
اگر از شما راجب آرامش بغلش تعریف عاشقانه ای خواست بهش بگو:«وسط حروب حیاتی التی لا تنتهی ،یتم تفسیر احتضانک على أنه هدنة»«میان جنگ های ناتمام زندگی من،آغوشت اعلان آتش بس تعبیر میشود»...
وقتی حالش خوب نیستبهش بگو:«یا لیت لو کنت حزینًا ،فلن تکون غیر مدرک لعظام قلبیالمکسورة بسبب حزنک»«ای کاش به هنگام غمگین شدنت، ازشکستگی های استخوان های قلبم برای غمت بی خبر نمانی»...
این روزها.... غرق شدیم میون یه آرزو،میون یه رویا، که کی قراره آسمونی که ستاره هاشو مخفی بغل کردهو واسمون حتی نور ماهشو هم نشون نمیده،یه روز صبح بشه؟؟!خسته ایم و لغتنامه دهخدا هیچ ترادفی برایعمق تیره بودن حالات روحمون در خودش جای نداده:)نمیدونم کی قراره یکی بیدارمون کنهو منکر واقعی بودن این روزا بشه...و بگه از ابتدا تا انتهاتموم این ثانیه ها...یه کابوس غیر واقعی بود...نمیدونم کی ولی محتاجیم به دقایق بهتر...برای ادام...
بعضی از آدما هستن که هرچقدر تاریخ بودنشون کهنه و قدیمی بشه حسمون بهشون تر و تازه تر میشه ...!!اون آدمایی که وصل میشن دقیقا بهرگ سوم قلبمون و قسمت آرامش روح خسته امون:)و خب اون آدما زیادی قشنگن:)...
امشب حواسم پرت شد...سمت همون خونه جفتیمون که بارهاآرزو کردم صاحب نفس های همسایه دیوار به دیوارمون تو باشی:))🤍...
میگفت چرا وقتی میدونی رابطه اتبی سر انجام و منتهی میشه به پایان،باهاش ادامه میدی؟گفتم چون حالم پیشش خیلی خوبه:)گفت ولی این حال خوب آخرش به گریه جدایی ختم میشه بازم باهاش میمونی؟گفتم چون آرامش دارم پیشش میمونم:))برگشت گفت واقعا نمیدونم چه حسی داریو چه امیدی تو قلبت برای ادامه هست...لبخند زدم و گفتم:«احوال من همون مصداق شعر فروغمیتونه باشه» دقیق همون تک بیت که میگه:«من به پایان دگر نیندیشمکه همین دوستداشتن زیباست»...
بعضی آدما میتونن به بزرگترین داراییتشبیه بشن...!!!من، معتقدم برای یک انسان قلبش میتونه بزرگترین دارایی باشه ولی گاهی تو قلب ادما هم پاییز میشه و ادمای توی اون رنگ میبازن، میرن ،میان،میفتن و از سر گرفته میشن...!!!ولی تو همون قلب،اگه بعضیا رو جزو ریشه بدونی دیگه چیزیشون نمیشه...مثل ریشه درختی که هرچقدر برگاش بریزن،سیل و صاعقه بشه سرجای خودشه.میخوام بگم که تو واسم جزو همون ریشه های قلبمی... با تموم بهم ریختگی ها..تو رگای قلبم یه ریشه محک...
میدونستید آدم هایی که بیمار روحی هستند،روش درمان سخت تری نسبت بهبیماران جسمی دارند؟!چون آدمی که جسمش درد میکنه، با چشماش،با حس های تنش، اون مرض رو میبینه...ولی بیماری که روحش نیاز داره علاج پیدا کنه،ممکنه مکرر منکر وجود این مریضی بشه... با این اختلال به دیگران آسیب بزنه،به ظاهر خودشو آروم و بهترین بدونه ولی خلاء درونیشو با زخم زدن به آدما،پر کنه و ای کاش بیمارستانی برای این آدمهاتاسیس میشد تا نیمی از انسان نماهایی که وجو...
وإذا سألوک من أنا ، قل نفس الشخص الذی رأى الله فی عینی و اسلم«و اگر از تو بپرسند من کیستم؟بگو همان شخصی که خدا را درچشم من دید و مسلمان شد»..♥️...
اگر از چگونگی رابطه های از راه دوراز تو پرسشی داشتند ، به آنها بگو:«طلبت مرهمًا من بلدة أخرى لقلبی الجریح...!!! و قبل أن أشم رائحته ، احتضننی و شفیت..»«برای قلب زخمی ام از شهر دیگریمرهمی خواستم و قبل از اینکه بوی آنرا حس کنم ،مرا در آغوش گرفت ومداوا شدم..»♥️...
ساده بگویم:«گاه تمام توان تنم برای این حجم از درد،در مقابل صبر من زانو میزند»...
شبهای قدر صدات زدم و گفتم: یا انیس من لا انیس لهالان میگم یا ملجأ من لا حول لهم ولا قوةبه مهربونی پناهگاه حضورتدر زمینسخت نیازمنیدم....
مثل یک ایرانیکه میون۱۹۵ کشورعشق به وطنش را با تمومسختی ها به همه چی ترجیح میدهدوست دارم....
تو چقدر میان اینهمه اگرباید شعر قیصر امین پور منی....
خدایا؛برای قلب هایی که فقط تو رابا بغض آرمیده در گلویشان صدا میزنندبا تپش های خسته قلبشان دوستت دارندو جز بغل و آغوش توپناهگاهی ندارند.گشایشی عطا کن که تو تنها امید رها شدن از درماندگی آنهایی....
بزار هر کی خواست برهوجودت لیاقت آدمی را داره کهخودش به کنار تو بودن اصرار کنه....
مرکز۱۱۵سیوت کردم؛چون هر وقت ناراحتم،هر لحظه که اوضاع جسمی و روحی مناسبی ندارم،حالم اورژانسیه،با کنار من بودنت خیلی خوب مداوا میشم!!.. اصلا تو، فوریت های پزشکی منی....
زیر لب زمزمه میکنم«توکلت علیک فی کل الامور»و قلب پر دغدغه ام از فردایی که ازش بیخبرم روبه خدایی که از همه سرنوشتم باخبرهمیسپارم....
به انگلیسی میگن:i miss youبه عربی میگن:انا اشتقت لکبه فارسی میگن:دلم واست تنگ شدهولی جدا از اینا، من به زبان خودم میگمعزیز جآنم؛اگه به داد تاری نگاه خسته من نرسی،طبق تجویز چشم پزشک دچار کوری بدتر از یعقوب میشمو دیگه هیچکسو نمیبینم....
آدم عاشقبرگر های کوچولو با گوشت سی درصدتو خیابون های خزانه رابه استیک های هفتصدتومنی اندرزگو هم ترجیح میدهمهم دلش با کی و کجا باشه:)...
تو جهان مخفی منحنی لبات کلی توت فرنگی به چشم میاد که با نور ماه شب چهارده چشمات هارمونی قشنگی ساخته شده...
گاهی برای تمام چیزها دیر میشودکسی نمیداند کدام عابرپشت باجه تلفن جا ماندو کسی دیگر نفس نمی کشید که جواب تلفن را بدهدو باران همچنان و همچنانبارید...
جرم کرده امو به سوی مرزهای توتبعید شده ام دیارم چشمانتو تنت وطنم میشود...