دلم می خواد باهم بریم یه جایی که هیچ کس نباشه، انقد بزنمت تا خون بالا بیاری، موقعی که دیگه نتونستی روی پات بایسی، هلت بدم تا بیوفتی زمین و با ماشین از روت رد بشم، دقیقا موقعی که داشتی نفسای آخرتو می کشیدی و التماسم می کردی که کارتو تموم کنم یک لبخند بزنم و همونجا ولت کنم و چند روز بعد دقیقاً موقعی که نا امید شدی بیام پیشت تا دوباره امیدوار شی، وقتی امیدو توی چشمات دیدم نفت و بریزم روت و درجا بسوزونمت و پودرتو بریزم توی فاضلاب تا بفهمی رها کردن یک آدم، بعدش برگشتن و امید دادن بهش و دوباره رهاش کردن یعنی چی:)
نویسنده:مائده حق ویردی
ZibaMatn.IR