تو سرم پر از حرفه
حرفایی که نتونستم به هیچکس بگم
احساس میکنم سرم سنگینه و باید از بدنم جداش کنم و برای یه مدت طولانی پتو رو بکشم رو سرمو بخوابم
ولی اگه اینکارو بکنم نمیتونم بهت فکر کنم و حتما دلم برات تنگ میشه
بیا آروم تر حرف بزنیم چون اگه مغزم متوجه بشه دارم میگم دلم تو این مدت برات تنگ میشه دوباره مغلطه بازی میکنه میگه
تو دلت برای کی تنگ میشه دیوونه؟ تو چقد تباهی دیگه منو خسته کردی
تو وقتی تا خرخره پر حرفی چرا نمیری به همونی که دلت براش تنگ میشه بگی ها؟ چرا همشو جمع میکنی تو من ؟
چرا وقتی میام بهت بفهمونم جز خودت هیچکس و نداری بحث و میپیچونی
دیوار اتاقتم حرفایی که تو من جمع میکنی و بفهمه دست در میاره بغلت میکنه ولی آدمای دورت چی !
تو خوب ترین حالتش اینکه وقتی پروفت مشکیه و گوه ترین حالت ممکن و سپری میکنی بگن پروفایلت چرا مشکیه همین؛ که اونم 90 درصدشون از سر کنجکاوی اینکارو میکنن نه نگرانی
اره منو بکن بنداز دور پتو رو بکش رو خودت تا ابد بخواب ولی اینو تو گوشت فرو کن فقط من شبایی که گریه میکردی ولی مسیج دوستت و ریپلای میکردی : غصه نخور همه چی درست میشه
فهمیدمت
هیچ وقت هیچ کس تورو نفهمید
هیچ وقت هیچ کس تو رو واقعی دوست نداشت
همیشه دوست داشتن چون کمک میکردی بهشون ادمای قبلیو فراموش کنن چون تو ساده ترینی و ساده ترین
تو دنیای مجازی برات واقعی بود و کسایی و دوست داشتی که واقعی نبودن و میتونستن وقتی گفتن دوست دارم فرداش مسیجشون و دیلیت کنن
اصلا کسی بود که بفهمه وقتی زیاد پلک میزنی ینی از شدت ناراحتی خفه شدی؟
کسی فهمیده بود وقتی میگی حالت بده دلت میخواد یکی بغلت کنه نه مدام ازت بپرس چرا ،واسه چی، عجب ،نگو خب
تو تنها ترین حالت ممکن و سپری میکنی و هیچکس اینو نمیفهمه چون اگرم بخواد نمیتونه
همه ی آدما تنهان ؛همشون فقط هرکسی تو یه نقطه از زندگیش به این میرسه و درکش میکنه.
نویسنده:مائده حق ویردی
ZibaMatn.IR