جان تو ، در جان ما ، کی بوده ای ؛ از ما جدا
دل ندارد ، فکر جنّت ؛ شد به عشقت مبتلا
عالم مستی و درد عشق و آه و حسرتش
شهد باشد ، چون تو باشی ؛ مالک دلهای ما
گر چه درد و رنج عشقت تلخ باشد همچو زهر
احتیاجی دل ندارد ، بر طبیب و بر دوا
نغمه ی، عشقی ؛ که ازکوی دل آمد سوی تو
همچو مجنونی، که آمد ؛ سوی لیلا بی ریا
می زند،از پشت پرده؛ سرّعشق؛چشمک به دل
از جنون عشق ، دل بیند ؛ خوشی ها در بلا
قصه لیلا و مجنون ، قصه درد است و عشق
بی خبر از عشق نداند، عشق و دارد ادعا
خود پرستان را نباشد ، آشکارا، هم نهان
سوی مستان ،جایگاهی؛ از سر جرم و خطا
بادصبا
ZibaMatn.IR