آمدی جانم به قربانت ولیکن دیر شد
عشق تو در سینه مرد و عاشقت هم پیر شد
آمدی افسوس دوران جوانی رفته بود
بردلم زخمی زدی کاری که دامن گیر شد
آمدی اما نفهمیدی چه براین دل گذشت
عاقبت کابوس شبهایم چه بد تعبیر شد
قحط سال عشق بود آن روز بعد رفتنت
سوز و نفرین ودعاهایم چه بی تاثیر شد
آمدی اما ببین بانو سر سجاده مرد
قصه ی عشق ذلیخایی او تفسیر شد
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
ZibaMatn.IR