پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
آمدی جانم به قربانت ولیکن دیر شدعشق تو در سینه مرد و عاشقت هم پیر شدآمدی افسوس دوران جوانی رفته بودبردلم زخمی زدی کاری که دامن گیر شدآمدی اما نفهمیدی چه براین دل گذشتعاقبت کابوس شبهایم چه بد تعبیر شدقحط سال عشق بود آن روز بعد رفتنتسوز و نفرین ودعاهایم چه بی تاثیر شدآمدی اما ببین بانو سر سجاده مردقصه ی عشق ذلیخایی او تفسیر شداعظم کلیابی بانوی کاشانی...
قحطیِ دلخوشی شده اینجا بدون تواین سهمِ ظالمانه سزاوارِ من نبود...
خداحافظ! خداحافظ! سفر خوش، راه رؤیا بازپس از تو قحطی لبخند، پس از تو حسرت پرواز...
شش فروردین استجیبهایم را میگردم خوبباز کمبود بهار است اینجاشش جهت، قحطی توست....
جنگ باشدقحطی باشدقهوه ام تلخ باشدسرد باشدچه اهمیتی داردتو باشیهمه چیز خوب است …...
حوادل به آدم نمی بستاگر آدمقحطی نبود!...