سالهاست قاتل اردوگاهی شده ام که آواره ترین لحظه های درد را به صلّابه کشیده طوفانِ طراق طپانچه ی تپانچه های طاق باز را از طمطراق انداخته کلاغ ها آبی خیس لیز هیز شاید هم صابونی اند خروش خروس در پاویونِ هشت و سی مُشتی جوجه ی پاییز ندیده را...