متن خیانت
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات خیانت
هرگز تمناے وفـاבارے مکن ز بے وفـایان.
سالهاست قاتل اردوگاهی شده ام
که آواره ترین لحظه های درد را به صلّابه کشیده
طوفانِ طراق
طپانچه ی تپانچه های طاق باز را از طمطراق انداخته
کلاغ ها
آبی
خیس
لیز
هیز
شاید هم صابونی اند
خروش خروس
مُشتی جوجه ی پاییز ندیده را کنار قابِ برفکی ، پیچ...
دستهایت را که دادی تعهدت را هم بده!
دست است دیگر!
آدم را دست به سر میکند و به هر سویی میرود!...
نمی بخشمت هرگز
که طلوعِ زیبایِ لبخندم را
به غروب رساندی
تویی که
تمامِ عاشقانه هایم
با تو به پرواز در می آمد در آسمانِ خیال
آری تو...
هیچ میدانی
حق العشقی به گردنت دارم
هر چند که رفته ای
اما جایی
روزی
باید پس بدهی حقِ دلم را
سهمِ...
من مثل شب...
با چراغهای روشنِ خانهٔ تان قهرم...
با آغوشی که دیگر سهمِ من نیست.
هرگاه دربرخورد با جنس مخالف طوری رفتارکردی و بعدش نگران شدی که مبادا شریک زندگیت بفهمه اون رفتار عین خیانته
وقتی که برای مشقِ تو دست زدند
با جیغِ ریا تَبر تَبر دست زدند
جای رُخِ اسب و مهره ی شاه و وزیر
بزغاله ترین پیاده را دست زدند
عشق بازی است ، نه اینکه عشقبازی است!
یکی را کرده بودم در دلم جا
ولی با حیله ای کرد او مرا دَک
از این حیله شدم رنجیده خاطر
ولی آموختم عشقم شود تَک!...
دلم شد کوره ی آتش
ز دست بی وفا دلبر
بسوزاند دل مرا
تظاهرهای لیلی وار
خدانگهدار :
عشق نباید باقلبم
اینجوری تامی کردی
یه دنیاغم ودردُ
تو قلبم جامی کردی
مَنی که تنهاازتو
تو قصّه هاشنیدم
فقط خداشاهده
چه دردایی کشیدم
شاهده که چن ساله
گرفتار تو شدم
حالَم بَدِه ، خسته ام
هِی می ریزم تو خودم
آرزومه دوباره
برگردم به گذشته
وای همون...
اگه رسم روزگار برای ما عاشقا اینه
عشق و از دلا بگیر بجاش بذار نفرت و کینه
اگه دوستی نمیکردم اگه دشمنی میکردم
گله ای نداشت دل من ، رسم زندگی همینه
اما من تنهای تنها حریف لشگر عشقم
چرا هیچ کی بم نگفت که ، حریفم تو رام کمینه؟...
آدم مست
چی شد به کارت نمیام
که هی منو پس میزنی
یکی نهایت به خودت
صدتا به هر کس میزنی
یه روز ازت دس میکشم
عکستو برعکس میکشم
تو رو توی خاطره هام
یه آدم مست میکشم
اندر دل شهر، حیله شد رسم عوام
از سادگیات میبرندت به زکام
از بوی فریب است اگر شامه پر است
عیب از تو نباشد، نفس افتاده به دام
خیانتِ رفیق مثل سایهای است که در روشنترین روزهایت آرام میخزد؛
مثل دستی که روزی دستت را گرفت،
اما حالا پشتت را خالی کرده است.
خاطراتِ با هم خندیدن، قدم زدن زیر آسمانِ بیدغدغه، به تکههای شکستهی آیینهای تبدیل شدهاند
که هر بار به آن نگاه میکنی، خودت را در...
"نا رفیق"
خیانت همچون زهر است که آرام در قلبت میچکد، بی آنکه لحظهی ریختنش را ببینی. روزی به حرفهایش ایمان داشتی، به خندههایش، به قدمهایی که کنار هم برمیداشتید. اما حقیقت همچون پردهای کنار رفت و نشان داد که آن اعتماد، فقط سرابی بود در بیابانِ دوستی.
خیانت نه...
خیانت رفیق
تو، سایهای بودی که به خورشید سوگند میخورد،
و من، در آرامشِ نور، نامت را چون دعایی بیپایان زمزمه میکردم.
اما باد آمد، پردهها کنار رفتند،
و دیدم که خورشید دروغی بیش نبود—
و سایه، از آنِ دیگری بود.
ردپای دوستیات را در خاک حک کرده بودم،
اما...
اگر حاسد دو پایت را ببوسد
به باطن میزند خنجر دودستی