شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
چشمان، زبان خاموش عشق هستند....
ا من یجیب قلب منچشمان بی همتای توست......
قاضی شهر شده عاشق چشمان زنیچه کند با دل خود/آن زن اگر اعدامی است...
حجم چشمانیگاهی میبردحجم دلی را...
زل می زند سکوتبه چشمان یار...
چنان دلبسته ام کردی که با چشمان خود دیدم خودم می رفتم اما سایه ام با من نمی آمد...
چمدان دست تو و ترس به چشمان من استاین غم انگیز ترین حالت غمگین شدن است...