شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
روزی که مادر شوم به بچه ام یاد می دهم که قایم باشک اصلا هم بازی خوبی نیست!اینکه چشم بگذاری و منتظر گذشت زمان بشوی و توی دلت بترسی نکند او را پیدا نکنی و بازی را باخته باشی، چه قدر پوچ و بیهوده است...این خودش، شروع ِ ترس های دوران بزرگسالیست!منتظر می مانیم که زمان بگذرد؛ آدم های اطرافمان غیبشان بزنند و آن وقت تازه چشم باز می کنیم و میان این همه جاهای خالی، دنبال بودنشان می گردیم... «ده بیست سی چِل، پنجاه شصت...»روزی که مادر شوم به بچه ام ی...
همیشه باید یکی باشدکه وقتی دوران گره خوردن انگشت هایتان به هم توی جیب پالتوهای زمستانیو سر گذاشتن های یواشکی روی شانه اش داخل تاکسی گذشتبیاید توی اشپزخانه و بعد از اینکه که پنج دقیقه تمام، بیخود و بی جهت به محتوای یخچال نگاه کردبا گفتن «ناهار چی داریم» وناخنک زدن به سیب زمینی های سرخ کرده بگوید که دوستت دارم.همیشه باید یکی باشدکه گاهی تاریخ های مهم را فراموش کندبا دسته گل های پژمرده خودش را به تو برساندو یاهدیه هایش را میان پرون...
همیشه باید کسی باشد تا یک آهنگ را فقط به یادِ تو گوش کند و چراغ قرمزها و ترافیک هایِ شلوغترین خیابانِ شهر را به خاطرِ تو که سرت را به پشتیِ صندلی تکیه داده ای و یا از پسر بچه هایِ هشت ساله آدامس های رنگی میخری و میخندی، دوست داشته باشد. همیشه باید کسی باشد که آغوشش در روزهایِ تعطیل آف بخورد و زودتر خودش را برساند و بیشتر از هر وقتی کنارت بماند! همیشه باید کسی باشد، کسی باشد که به شوقِ دیدنش لقمه های پنیرِ کاله ی مامان را با ولع بخوری و نگرانِ موه...
آدم وقتی چیزی رو فهمیده، دیگه نمی تونه ندونه!وقتی که فهمیدم چشم های زیبایی داری ، وقتی که فهمیدم گودی انگشتات همیشه گرمه، وقتی که فهمیدم موقع لبخند زدن چشات ریز میشه ، دیگه بعد از اون نتونستم ندونم! ... میدونی چیه ؟آدم می تونه نخواد ، می تونه نره ، می تونه بمیره ، می تونه سکوت کنه، می تونه بخوابه، می تونه خودش رو حبس کنه ! اما نمی تونه وقتی که چیزی رو فهمید ، دیگه نفهمه ... اگر می تونستیم چیزهایی رو که می دونیمو فراموش کنیم ، تحمل زندگی راحت تر...
زن هایِ عاشق مردی با قدِ بلند نمی خواهند..مردی می خواهند که از ارتفاعِ دلتنگی شان نترسد..زن هایِ عاشق مردی با شانه های پهن نمی خواهند..مردی می خواهند که تویِ کلافگی ظهرها لبخند هایِ پهن بزند..و شانه ای هم اگر هست انگشت هایِ مردانه اش باشد بر روی موهایشان..زن هایِ عاشق حسابِ بانکی نمی خواهند..مردی میخواهند که حسابِ بی قراری هایشان را با ضمانت صاف کند..زن هایِ عاشق بشقاب و لیوان هایِ سالم نمی خواهند..قلبی می خواهند بی تَرَک که هیچ و...
از میانِ تمام کتاب ها...لب های تو خواندنی ترند... وقتی که می گویی «دوستت دارم...»...