\پاییزی\ خبرداری که دلتنگم خبرداری که پاییزست؟ خبر داری ز آهی که فلک را غرقِ آتش کرد نمیدانی چه ها آمد بلا پشتِ بلا یارا قسم بر تارِ گیسویت که حالم را مشوش کرد خزان هم چند وقتی هست ، خودی اینجا نشان داده و مردی که دلش خونست، زند...
دلم بی تاب و حیران است هوای دلبرش دارد هوای شال خوش رنگی، که مه رو بر سرش دارد دلم طفلی شده یارا،هوایِ مادرش کرده هوایِ تسبیح و مهر و نماز و چادرش کرده دلم گشته چو مجنونی،که لیلایش سفرکرده و او را در بیابانی،خراب و دربه در کرده دلم...