یکشنبه , ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
آن قَدَر حرف دراین سینه تلنبارشدهکه دلم مثنوی« مخزن الاسرار » شدهترسم این است که انگشت نمایت بکنمبس که در هر غزلم ، اسم تو تکرار شدهترسم این است که یکباره ببینم در شهرخبر عاشقی ام ، سرخطِ اخبار شدهرفتنت زلزله ای بود که ویرانم کردلحظه ها بعد تو ، روی سرم آوار شدهرنگ روز و شب من هر دو سیاهست ..سیاهزندگی بعد تو عمریست عزادار شده.....
انگشت نمامن مگر مال که بودم که صدایم کردی؟تو به دنبال چه بودی که رهایم کردی!ذره ای بیش نبودم که خودت می دانیهرچه بودم تو سرشتی و جدایم کردیمن که دنبال سرافکندگی خود بودمتو چرا وارد این چون و چرایم کردیغافل بود و نبود همه غم ها بودمکه تو در گیر چنین هول و ولایم کردیگرچه انگشت نمای همه عالم شده امساکن کوچه ای از درد و بلایم کردیمن که آدم تر از آنی که بگویی شده امتو چه ایدوست در این قصه برایم کردیبه مکافات عمل...
کاشجای ماه بودمانگشت نمای شب تو...
دکمه های شب واماهانگشت نما...