این هفته نیز در گذرنامهی روزهای خالی مهری نخورد. و رفت. من مانده ام و چمدانی پر از بلورهای انتظار... در آستانهی ایستگاهی دیگر به انتظارِشنیدنِ آوایی که از دلِ شب سر بر آورد.
گم کرده راه، با چمدانی از انتظار در ایستگاهِ شاید و امّا گریستم