پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بی انگیزه ام آنقدربی انگیزه که رویا بر دارخیالبافی ام رخنه کرده است...بی اراده ام آنقدربی اراده که گویی شیطان هرلحظه افساررابرگریبانم می فشارد...ودرآخربایدبگویم بی روحم آنقدربی روح که واقعیت و وهمیت هیچ قیاسی رابرایم تداعی نمی کند...مائده مهری...
صحرای وجودم شده مملو از بارانپر شده از برفصحرای همیشه داغ و سوزانمسرد شدهیخبندان استحس مردن داردبی روح شده خسته تر از همیشه در یخبندان خودشآرام میمیرد......
دیگر کدام کوچهکدامین نگاهخط های خستگی ام را میشماردخستگی خطوط خاموشیدر سالهای فراموشیدیگر کدامین دفترکدامین شعراشتیاق دیدنت را شکوفه می دهدبر رؤیای منجمد جمعه هاجمعه های منجمد بی روح....