جمعه , ۱۲ خرداد ۱۴۰۲
بسم الله الرحمن الرحیمشراب چشمانت شدآیینه تقدیر؛وماراخبری نبود،که این چنین...گرهِ کورِشبِ زلفانت شویم......
بی انگیزه ام آنقدربی انگیزه که رویا بر دارخیالبافی ام رخنه کرده است...بی اراده ام آنقدربی اراده که گویی شیطان هرلحظه افساررابرگریبانم می فشارد...ودرآخربایدبگویم بی روحم آنقدربی روح که واقعیت و وهمیت هیچ قیاسی رابرایم تداعی نمی کند...مائده مهری...
زمان می گذرد؛ومن همچنان درطوفان زندگی،مسافربادهای بی مقصدم...!مائده مهری...
به نقطه ای رسیدم که هرچی میشه میگم:خدایا هرطورخودت صلاح می دونی،فقط لطفاً اوضاعم از اینی که هست بدتر نشه:)...
یارا،توراچه شودکه نبینی مارا...مگرجزآن است،که توعاشقی...پس ببر دگر ازاین دیار مارا......
درهوای یار هوایی گشته ام...هوایی که نیست جز هوای او...تمنا مرا......
زیادی عاشق بودن هم بیماری محسوب می شود...زیادکه عاشق باشی ناخودآگاه حسودی میکنی...پرتوقع و بهانه گیر می شوی...دلخوشی های کوچک دیروزبحث های بزرگ امروزوافسوس فرداهامی شود...زیادی که حضورش آرامت کند فراموش خواهی کرد که هرفردی انقضایی داردو هرآمدنی،رفتنی...فراموش خواهی کرد که کسی قبل ازتو بوده است وبعدازتو هم خواهد بود...گاهی وقت ها انسانها از نزدیکی زیاد دور می شوند...مائده مهری...