یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم تو...
ابرهای همه عالم شب و روزدر دلم می گریند ......
گفته بودم بعد ازین باید فراموشش کنمدیدمش وز یاد بردم گفته های خویش را...
چنان تنهای تنهایم که حتی نیستم با خودنمیدانم که عمری را چگونه زیستم با خود...
تو را با غیر می بینمصدایم در نمی آید...
قاصدک ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می گریند...
هر که خود داند و خدای دلشکه چه دردی ست ، در کجای دلش...