شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
تورا جانم صدا کردم، ولیکن برتر ازجانی...
به شوقِ بودن تو،نبضِ دل تپیدنی است...
کاش فردا خبرم را برسانند به توهم تو آرام شویهم دل سرگشته ی من.....
وزن چندانی ندارد اشک اما همرهشمیرود انگار یک حجم وسیعی از دلم...
غالبا در هر تصادف می رود چیزی ز دست لحظه ی برخورد چشمت با نگاهم دل برفت...
من ندانم ز نگاه توچه خواندم امادانم این چشمهمان قاتل دلخواه من است...
کاش فردا خبر مرگ مرا برسانند به توهم تو آرام شوی هم دل سرگشته ی من...