تورا جانم صدا کردم، ولیکن برتر ازجانی
زیرِ این نم نمِ باران غم انگیز بیا زادهٔ مِهر، پیام آورِ پاییز بیا ماهِ من، پرده نشین بودنِ تو تا چه زمان؟ طاقتِ برکهٔ جانم شده سرریز، بیا قهرِچشمان تو ازمن، به چه جرم و سببی! ای به قربان تو و قهرِ تو، برخیز بیا انتظارِ تو مگر چیست...
غالبا در هر تصادف میرود چیزی ز دست لحظه برخورد چشمت با نگاهم، دل برفت
مثلِ هر صبح.. تو خورشیدی و من مشتری ات؛ در مدارِ تو و چشمت،همه دنیاست؛سلام...
زندگے دفتر شعرے ست پر از شادے و غم شعر من بی تو به آن ، قسمت شادش نرسید
به شوقِ بودن تو، نبضِ دل تپیدنی است
ڪاش فردا خبرم را برسانند به تو هم تو آرام شوی هم دل سرگشتہ ی من
ﺑﻪ ﺣﺪﯼ ﺩﻭﺳﺘﺖ دﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ ﺧﺪﺍ ﺭﻭﺯﯼ ﺳﻮﺍﻟﺶ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺷﺪ : ﭼﻪ ﮐﺮﺩﯼ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﺘﯿﺪَت...!؟
آمدم یاد تو از دل به برونی فِکنم، دل برون گشت؛ ولی یاد تو با ماست هنوز!
آنکه یاری از کنارش رفته می داند که من پشتِ هر بیتی، چه میزان خون زِچشمم می رود
همچنان با یاد عشقت می تپد درسینه دل مهربانی های تو سدّی به راه مردن است
از زمان رفتنت هر ثانیه یک سال شد گوئیا شوقی به چرخیدن ندارد ساعتم
یک عُمر پریشانِ همان یک نِگهت شُد این دربه در خِیر ندیده ، دلِ رسوا...
عیدِما تنها همان یک لحظه دیدارتو بود مابقیِ عُمرمان درجستجویِ دل گُذشت
آنڪه یاری از ڪنارش رفته میداند ڪه من پشتِ هر بیتی چه میزان خون زِ چشمم میرود ..
️به خورشید و بر آفتابت سلام به چشم لبالب شرابت سلام به صبحی که با خنده ات خیرشد به لبخند شیرین ونابت سلام ️
به حدی دوستت دارم،که می دانم خدا روزی سؤالش از تو این باشد؛ چه کردی او پرستیدت؟
کاش فردا خبرم را برسانند به تو هم تو آرام شوی هم دل سرگشته ی من..
وزن چندانی ندارد اشک اما همرهش میرود انگار یک حجم وسیعی از دلم
غالبا در هر تصادف می رود چیزی ز دست لحظه ی برخورد چشمت با نگاهم دل برفت
من ندانم ز نگاه تو چه خواندم اما دانم این چشم همان قاتل دلخواه من است
کاش فردا خبر مرگ مرا برسانند به تو هم تو آرام شوی هم دل سرگشته ی من