پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
«تنهایی گرگ می شود»تنهایی، مثل مشت محکمی ست که به دیوار می کوبی، تا درد زنده بودنت را حس کنی. مثل فریادی که در گلو خفه می شود، در میان هوای سنگین اتاقی بی نور. گاهی تنهایی، زخم کهنه ای ست که هرگز خوب نمی شود، یا ساعتی ست که عقربه هایش در قلبت فرو می روند و زمان را آهسته به جلو می کشند. تنهایی، سرد است، مثل سرما زدگی انگشت ها در زمستانی بی پایان. شبیه چاقویی ست که بی رحمانه در تاریکی شب، پوستت را می شکافد. در میان این خون و...
کاشکی همه اتفاقای دنیا همه با به دل آدم بودکاشکی حداقل خدا بخواداونکه رفته برگرده زوود...
تو !غمگین ترینزن جهان بودی !این رااز لبخند هایبی شمارت فهمیدم...