پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
هر سال می گوید: "حتما این بهار جوانه میزنم." نیمکت چوبی پارک!...
مادرم، پیامبری بود، با زنبیلی پر از معجزه... یادم نمی روددر اولین سوزِ زمستانیالنگویش را، به بخاری تبدیل کرد...!...
کاش دردآنقدر کوچک بودکه پشت میز یک کافه، می نشستچای می خوردساعتش را نگاه می کردو با عجله می گفت: خداحافظ!تارا محمدصالحیاز کتابِ رودخانه ای در آفریقا...