سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
کاش بارانی ببارد قلب ها را تر کندبگذرد از هفت بند ما، صدا را تر کندقطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه هارشته رشته مویرگ های هوا را تر کندبشکند در هم طلسم کهنه ی این باغ راشاخه های خشک و بی بار دعا را تر کندمثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفتسرزمین سینه ها تا ناکجا را تر کندچترهاتان را ببندید ای به ساحل مانده هاشاید این باران که می بارد شما را تر کند...
من با تو چقدر ساده رفتم بر باد تو نام مرا چه زود بردی از یاد من حبه ی قند کوچکی بودم کهاز دست تو در پیاله ی چای افتاد...
هر گوشه که می نشست تنهایی بودبغضی که نمی شکست تنهایی بودبرخاست که هرچه داشت با خود ببرددر گنجه فقط دو دست تنهایی بودچون سایه که روی بدنم افتادهیا لکه که بر پیرهنم افتادهدر تک تک عکس هام تنهایی هستدستی که به دور گردنم افتادهدل خسته ام و خراب ، تنهایی جان!لبریزم از اضطراب ، تنهایی جان!من زخم نبسته ی زیادی دارمتو شام بخور ، بخواب ، تنهایی جان!...
کاش بارانی ببارد قلب ها را تر کندبگذرد از هفت بند ما، صدا را تر کندقطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه هارشته رشته مویرگ های هوا را تر کندبشکند در هم طلسم کهنه این باغ راشاخه های خشک و بی بار دعا را تر کندمثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفتسرزمین سینه ها تا ناکجا را تر کندچترهاتان را ببندید ای به ساحل مانده هاشاید این باران -که می بارد- شما را تر کند...
در خویش مچاله، سفره ی خیلی هاستلبریز نخاله، سفره ی خیلی هاستلطفا لگدش نزن که حرمت دارداین سطلِ زباله، سفره ی خیلی هاست...
هر شب به هوای دیدنت، ازخوابیآسیمه دویده ام به خوابی دیگر..!!...
یک بار نه صد بار نه هر بار نفهمیدانگار نه انگار... نه انگار نفهمیدفریاد زدم داد زدم دوستتان دا...یک عمر به در گفتم و دیوار نفهمید...