سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
با آن که تو را گرم کند سرد مباش بر آن که تو را دهد شفا درد مباشچیزی به جهان به ز جوانمردی نیست رسوای زمانه باش و نامرد مباش...
با لب سرخت مرا یاد خدا انداختیروزگارت خوش که از میخانه، مسجد ساختیروی ماه خویش را در برکه می دیدی ولیسهم ماهی های عاشق را چه خوش پرداختیما برای با تو بودن عمر خود را باختیمبد نبود ای دوست گاهی هم تو دل می باختیمن به خاک افتادم اما این جوانمردی نبودمی توانستی نتازی بر من، اما تاختیای که گفتی عشق را از یاد بردن سخت نیست«عشق» را شاید، ولی هرگز «مرا» نشناختی"فاضل نظری"...
دکان دوستی را نبند .اگر همه مغازه ها تعطیل شد، تو اما دکان دوستی را نبند.اگر همه بازار ها رو به کسادی رفت و همه سکه ها از رونق افتاد ،تو اما بازار عشق را کساد مکن و سکه جوانمردی را از رونق نینداز.اگر قحطی آب و نان آمد ، تو اما نگذار که قحطی انسان نیز بیاید.اگر محتکران خورد و خوراک را و مال و منال را دریغ کردند ؛تواما نور وشور وجان ودل را احتکار نکن.ما ورشکستگان جور روزگاریم ؛اما نباید که برنشستگان کشتی اندوه نیز ب...
جهان ز چشم من ای دوست آن زمان افتادکه ماه ! ماه بلندم...از آسمان افتاد.به دشمنان قسم خورده ام قسم که دلماگر شکست ز دستان دوستان افتاد.چه بود حکمت این چرخ واژگون که درستهر آنچه خواسته بودم به غیر آن افتاد.هم از نخست ترازوی عدل میزان بودکه ابروان تو و پشت من کمان افتاد؟.تو دل به قیمت ارزان فروختی امابرای ما دل ناچیز هم گران افتاد.برای حفظ غرورم کنار تو، با اشکبه التماس بگفتم بمان بمان ، افتاد.بگیر دست مرا و بلند ...